فیلاپیلا در «جنگل هزار درخت»
بامب بومب، بامب بومب… این صدای چیست؟ باز هم گوش کن. این صدا از سرزمین قصّهها میآید. صدای پای دو تا فیل است. مامانفیله و فیل کوچولوی عینکی که اسمش فیلاپیلا ست. آنها به «جنگل هزار درخت»رسیدهاند. قصّههای قشنگ آنها را در گلپونه بخوان و گوش تا با فیلاپیلا بیشتر آشنا شوی.
قسمت ششم
خوشبهحال هر دوتای ما !
فیلاپیلا و مامانفیله توی لانه بودند. باد سردی آمد. چند برگ زرد از درخت افتاد. فیلاپیلا گفت: «مامان برگها دارند زرد میشوند.» مامانفیله گفت: «بله، هوا کمکم سرد میشود.» مامانفیله کاموای خاکستری و میل بافتنی برداشت. گفت: «الان برای فیل کوچولوی عینکی خودم یک شالگردن قشنگ می بافم.»
فیلاپیلا گفت: «شال گردن؟»
مامانفیله شروع به بافتن کرد و گفت: «بله! شالگردن! برای اینکه سرما نخوری.»
فیلاپیلا خیلی خوشحال شد. از لانه بیرون رفت. سنجاب کوچولو روی شاخهی درخت بود. سلام کرد و گفت: «فیلاپیلا امروز خیلی خوشحالی.» فیلاپیلا با خرطوم عینکش را داد بالا و گفت: «معلوم است که خیلی خوشحالم. مامانم میخواهد برایم شالگردن ببافد.»
سنجاب کوچولو پرید روی پشت فیلاپیلا و گفت: «چی؟ شالگردن؟ خوش به حالت. اینطوری کمتر سرما میخوری.»
سنجاب کوچولو دیگر چیزی نگفت و ساکت شد. باد سرد میآمد و برگها یکییکی میافتادند. سنجاب کوچولو گفت: «من بروم فندق بیشتری برای زمستان پیدا کنم.» فیلاپیلا هم گفت: «پس من هم میروم ببینم مامانم چطوری شالگردن میبافد.»
فیلاپیلا به لانه برگشت. مامانفیله داشت شالگردن میبافت. یک شالگردن قشنگ. فیلاپیلا با خنده کنار مامانفیله نشست.
شالگردن بلند و بلندتر میشد.
یکدفعه فیلاپیلا به سنجاب کوچولو فکر کرد. با خودش گفت: «اگر سنجاب کوچولو شالگردن نداشته باشد سرما میخورد.» بعد رو به مادرش گفت: «مامان میشود یک شالگردن دیگر هم ببافی؟ این یکی خیلی کوچکتر از شالگردن من باشد.»
مامانفیله خندید و گفت: «برای کی؟ سنجاب کوچولو؟»
فیلاپیلا خندید. مامانفیله گفت: «معلوم است که میبافم.» بعد با خرطومش سَر فیلاپیلا را نوازش کرد.
مامانفیله شالگردنها را زود بافت. فیلاپیلا شال گردنش را زود دور گردنش بست و از لانه بیرون رفت. داد زد: «سنجاب کوچولو! سنجاب کوچولو!»
سنجاب کوچولو صدای او را شنید. از روی درخت پایین آمد و گفت: «وای چه شالگردن قشنگی داری… خوش به حالت!»
فیلاپیلا شالگردن سنجاب کوچولو را به دستش داد و گفت: «وای تو هم چه شال گردن قشنگی داری! خوش به حال هر دوتای ما!»
سنجاب کوچولو با خوشحالی شالگردن را دور گردنش انداخت و گفت: «خیلی نرم و گرم است؛ ممنونم.»
بعد هم سنجاب کوچولو و فیلاپیلا شاد و خندان رفتند تا با هم بازی کنند.
قسمت ششم قصّههای فیلاپیلا را اینجا گوش کنید