گفتوگو با اعظم لاریجانی،به مناسبت روز عکاسی
دوست دارم هميشه پشت دوربين باشم
اعظم لاریجانی را همهی اهالی ادبیات کودک و مطبوعات میشناسند. او سالهاست فقط برای کودکان و دربارهی آنها عکاسی میکند. در تمام این سالها اگر مجلههای «رشد» را ورق زده باشید نام او را دیدهاید. نه اینکه عکسهایش فقط در این مجلات منتشر شود،نه! اگر سری به کتابهای کودکی بزنید که در آنها عکس منتشر شده است نام او را میبینید. او بهعنوان مولف و مترجم هم شناخته میشود و البته در نمایشگاههای عکس زیادی شرکت کرده است امّا آنچه شخصیت و شغل او را جذاب میکند انتخاب مسیری است که دربارهی کودکان و نوجوانان است.
نگاهی به کارنامه کاری او بیندازید:
» عضو انجمن ملي عكاسان ايران » عضويت در كميته برگزاري دورهی آموزشي مولفان و كارشناسان وزارت معارف افغانستان و عكاسي برخي از كتابهاي درسي افغانستان » نفر نخست بخش عكس دهمين جشنواره مطبوعات كودك و نوجوان » نفر نخست بخش عكس يازدهمين جشنواره مطبوعات كودك و نوجوان » نفر نخست جشنوارهی عكس زنان و زندگي شهري »اعظم لاريجاني متولد ۱۳۴۵ است و مدرک کارشناسیاش را در رشتهی عکاسی دریافت کرده است. گفتوگوی گلپونه را او به مناسبت روز جهانی عکاسی در ادامه بخوانید:
» برگردیم به خیلی سال پیش، لحظهای وجود داشت که در کودکی و نوجوانی به خودتان بگویید من عکاس میشوم؟ یا من باید عکاس شوم؟
اگر بخواهم صادقانه بگويم: خير. فقط در كودكي هر وقت ميخواستيم عكس يادگاري بگيريم، دلم ميخواست دوربين را بدهند تا من عكس بگيرم. در نوجواني براي اوقات فراغت تابستان به كلاس عكاسي رفتم. و همانجا بود كه با معجزهی نور آشنا شدم. ولي همچنان فكر نميكردم عكاس شوم و هیچ عكاسي را شغل نميدانستم فكر ميكردم هنري است كه كنار هر شغلي ميتوانم آن را داشته باشم. چند سال بعد دوباره به كلاسهاي عكاسي تكميلي رفتم و آنجا بود كه احساس كردم دوست دارم هميشه پشت دوربين باشم. حتي وقتي عكس يادگاري ميگرفتيم و دوستانم ميگفتند حالا تو بيا تا يكي ديگر از بچّهها از ما عكس بگيرد و تو هم در عكس باشي. ميگفتم: نه من پشت دوربين را بيشتر دوست دارم. هميشه ميخنديدم و ميگفتم: مطمئن باشيد روح من در همهی عكسها هست. و بعدها در حاليكه در رشتهی دبيري رياضي درس ميخواندم، مجبور به انتخاب شدم و همينطور كه ميبيند عكاسي را انتخاب كردم.
»آن زمان عکسی بود که شما را شگفت زده کرده باشد و هنوز به یاد داشته باشید؟
بله آن روزها در كلاس عكاسي با «انسل آدامز» آشنا شدم، اينكه عكسهاي او شكوه طبيعت را به تصوير كشيده است، در همهی عكسهايش مشهود بود. ولي يكي از عكسها آنروزها مرا جادو كرد. عكس از درختي پُر از برگهاي لرزان بود كه در پس زمينه آن تنههاي درخت خالي و تاريك قرار دارد. درخشش برگها و برجستگي آن از زمينه من را متعجب ميكرد. بعدها شنيدم كه هم عكاسي و هم چاپ ويژهاي كه او داشت موجب آن عكسهاي استثنايي شده بود.
کتاب زنگ آشپزی را اینجا خرید کنید
»الان چه، اگر بخواهید یکی از تاثیرگذارترین عکسهایی را که دیدهاید تعریف کنید، چه میگویید؟
تاثيرگذاري از لحاظ هنري و اينكه روي كارم تاثير گذاشته باشد، يكطرف است و تاثيرگذاري از لحاظ حسي يكطرف ديگر است. از لحاظ هنري هر عكس خوبي كه ديدم تاثيرگذار بود. از لحاظ حسي اينجا به عكسي اشاره ميكنم كه پس از سالها هنوز براي هر بينندهاي دردناك است و آن عكسي است كه كركسي منتظر است تا كودك آفريقايي جانش را از دست بدهد تا او را طعمه خود كند. اصولا هر عكسي كه كودكي را در رنج، جنگ و ناراحتي نشان دهد، دردناك است.
»از اعظم لاریجانیای بگویید که عکاسی را شروع کرد و مسیری را طی کرد، شگفتزده شد، غمگین شد، یا حتّی دلسرد شد، این مسیر چه شکلی بود؟
تا يك حدودي شروع مسير را گفتم. يادم است نخستين باري كه در تاريكخانه عكسي را چاپ كردم هيجان زيادي داشتم. از اينكه كاغذ سفيد آرامآرام از محيطاش تاثير ميگيرد و نقش را ظاهر ميكند بسيار هيجانزده بودم. تجربههاي خوب و بد مرا ساخت. روزي كه بدون خاموش كردن چراغ تاريكخانه در جعبهی كاغذ حساس به نور را باز كردم و همهی كاغذها نور خورد ، روزي كه بدون اجازه از حلبيآبادنشينها عكس گرفتم و آنها با پرتاب دمپايي به من ياد دادند به حريم همه احترام بگذارم، روزي كه براي نخستین بار عكسام در مجلّه چاپ شد، همهی اينها اين مسير را ساخت و منرا اينجا رساند.
»خیلی وقتها در معرفی عکاسها میگوییم عکاس خبری، عکاس طبیعت و….شما ضمن کسب این تجربه سالهاست برای کودکان و از کودکان عکاسی میکنید. این تجربه چهطور بوده؟
بله. من ژانرهای مختلف عکاسی را تجربه کردهام و سعی کردهام حاصل کار، به گونهای که برای بچّهها جالب و قابل درک باشد. وقتي براي بچّهها عكاسي ميكني، بايد خودت را به جاي آنها بگذاري و از ديد آنها به سوژه نگاه كني، بايد آنها را خوب بشناسي. وقتي از بچّهها عكاسي ميكني، بايد بداني كه ممكن است آن لحظه حوصله نداشته باشند. تو بايد حوصله داشته باشي. تا بايد با آنها كنار بيايي. تو بايد قلق هر بچّه را هرطور شده بدست بياوري. گاهي هم نميشود. ولي بايد تمام سعيات را بكني.
» فکر میکنید این شیوه از عکاسی یا این موضوع به طور کلی به چه نوع دیدگاهها و تجربههایی نیاز دارد؟
همانطور كه در پرسش قبل گفتم عكاسي براي بچّهها و از آنان، به درك و شناخت آنها نياز دارد. توجّه كرد و زمان زيادي را صرف كرد تا به نتيجه مطلوب رسيد.
» بگذارید از شما پرسش مهمی بپرسم. عکاس بودن با عکاسی کردن چه فرقی دارد؟
امروزه هر کسی که گوشی هوشمند داشته باشد، ابزار لازم را برای عکاسی کردن در دست دارد و بسیاری از افراد از این ابزار استفاده میکنند و به ثبت لحظه، روایت یک داستان و … ميپردازند. ولی لزوما همه عکاس نیستند و فقط یک ثبتکننده لحظه هستند. چرا که بسیاری از آنها از اصول عکاسی بیاطلاع هستند و تجربه لازم و کافی را ندارند. البته این عکسها هم به نوعی ارزش دارند و این همهگیری عکاسی مزیتها و معایب خود را دارد. در دسترس بودن اين ابزار باعث شده است كه دنيا همه چشم باشد و میتوان گفت دیگر هیچ چیز نمیتواند از این چشمان همیشه باز پنهان بماند. حالا این چشم ممکن است یک اثر هنری خلق کند یا یک داستان روایت کند و یا فقط لحظات زندگی خانوادگی را مستندسازی کند. البته باید به این نکته هم اشاره کنم که ممکن است کسی دوربین حرفهای عکاسی داشته باشد و عکاس خوبی نباشد و فردی با دوربین گوشی خود عکس های بسیار خوبی بگیرد.
» آیا تا به حال عکسی گرفتهاید که تعادل عاطفی شما را عمیقاا به چالش بکشد؟
اين مورد براي من زياد پيش آمده است. دختري زال براي عكاسي نزد من آمد. او هیچ اعتماد به نفس نداشت. من تا ديدمش به او گفتم:«تو چهقدر زيبايي!» دروغ نگفتم. آن موها و مژههاي سفيد و آن متفاوت بودن، به چشمم زيبا آمد. از بين لباسهايي كه مادرش آورده بود، لباس مشكي را انتخاب كردم تا در تضاد با مو و پوست سفيد او عكس زيبايي خلق شود. در دلم آشوب بود. نكند اين دختر در عكس، خودش را به آن زيبايي كه من ميبينم، نبيند. نكند فكر كند من به او دروغ ميگويم. امّا اوضاع بروفقمراد من پيش رفت. و او، خودش را پسنديد. يعني توانست زيبايي را از دل وجودش بيرون بكشد و بگويد آهان من زيبا هستم.
به مورد ديگري اشاره كنم: هميشه سعيميكنم با بچّهها رابطهی خوبي ايجاد كنم تا بچه ها احساس صميمت و نزديكي كنند. آنروز هم همين كار را كردم. امّا يكجاي كار ميلنگيد. دختر به من نسبت به مادرش،گرايش بيشتري نشان ميداد. به مادرش ميگفت: « به من دست نزن. خاله لباسم را درست كنه.» يا خودش را به من ميچسباند. خيلي معذب شده بودم. مادر ناراحت. من ناراحت. حتي دختر هم ناراحت. چرا كه اگر در زندگي راحت بود، بين من و مادرش، من را انتخاب نميكرد. حتما در زندگياش يك مشكلي بود. ولي اين به من ربطي نداشت. من وظيفه داشتم كه حرمت مادر او را نگه دارم. بعدها سعي كردم در ارتباط با بچّهها احتياط بيشتري كنم و حتي در گرفتن ارتباط با آنها والدين را هم وارد ماجرا كنم.
» جالبترین و بدترین داستان عکاسی خود را برای ما بگویید.
داستانهاي جالب زيادي برايم پيش آمده كه نميتوانم بگويم اين جالبترين است يا آن. به يكي از آنها اشاره ميكنم. در ماموريت اداري به يك از روستاهاي آذربايجان رفتيم. از مدرسهاي بازديد كرديم.كودكان با لپهاي سرخ كه نشان سلامتشان بود از دور ما را ميپاييدند. شايد پيش خودشان فكر ميكردند در اين گروه كي از همه مهمتر است. شايد آنكه با دوربين آنها را ميپايد و بيشتر از همه به آنها نگاه ميكند، مهمترين فرد گروه است. در آن گروه، مديركل، معاونين، سردبيران، شاعر و نويسنده هم بود. امّا بچّهها بين همهی اينها كسي را كه دوربين دستش بود، انتخاب كردند. البته كه من آدم مهمي نبودم، بلكه آن دوربين كه آنها را ميپاييد، مهم بود. دفترهايشان را يكي پس از ديگري ميدادند تا امضا كنم. تمام اعضاي گروه داخل مينيبوس نشسته بودند و امضا كردن منرا نگاه ميكردند. زير نگاه آنها معذب بودم. دلم ميخواست يكجوري بچّهها را رد كنم طرف آنها. ولي نميشد. آنروز به اندازهی آدمهاي مشهور امضا كردم. بعضي وقتها دلم ميخواهد بدانم آن بچّهها الان چه ميكنند. فقط نه اينها. سرنوشت خيليهاي ديگر هم برايم مهم است. بچّههاي خجالتي و باهوش مدارس عشايري را كه بازديد كرديم، الان كجا هستند و چه ميكنند؟ اميدوارم سرنوشت همهی كودكان خير و خوشي باشد.
» راستی در کیف دوربین یک عکاس کودک چه چیزهایی پیدا میّشود؟
غير از دوربين و بقيهی تجهيزات، چيزهايي كوچكي كه براي خوشحال كردن يا جلب توجّه بچّهها لازم است. البته گاهي كه چيزي همراهم نباشد، با مراقبت دوربين را در اختيارشان قرار ميدهم. مي گويم: كار كه تمام شد بهعنوان جايزه دوربين را ميدهم تا عكس بگيري و هميشه اينكار جواب ميدهد. بچّهها خيلي دوست دارند از ويزوري كه به آنها نگاه ميكند، اطرافشان را ببينند.