نیلوفر نیکبنیاد از قصّهی انتشار نخستین کتابش میگوید:
وقتی ورق برمیگردد
نویسندگان، شاعران، تصویرگران و صاحبان اثر حوزهی کودک، در بخش «قصّهی کتاب من» گلپونه، از خاطرهها، احساسات و چگونگی انتشار نخستین اثر و کتاب خود میگویند. خواندن این قصّهها از زبان خود صاحبان اثر شنیدنی است. در ادامه و به مناسبت هجدهم تیرماه؛ «روز ملی ادبیات کودکان و نوجوانان» قصّهی کتاب «سوفار زرین» را به قلم نیلوفر نیکبنیاد میخوانید:
تمام دوران نوجوانیام مشغول خواندن کتابهای بزرگسال و نوشتن داستانهای بزرگسال بودم. هروقت در جشنوارهای برنده میشدم، همه از اینکه دختر نوجوانی میرفت بالای سِن و جایزه را دریافت میکرد تعجب میکردند. من ولی عاشق نوشتن از دریچهی چشم آدمبزرگها بودم. دلم میخواست مثل آنها دنیا را ببینم و مثل آنها حرف بزنم و مثل آنها بنویسم.
در اواخر نوجوانی مجموعهداستانم را هم جمع و جور کردم. مجموعهای که برای بزرگسال نوشته شده بود و اکثر داستانهایش در جشنوارههای مختلف جایزه گرفته بود. مجموعه را برای بررسی به یکی از ناشران بهنام این حوزه دادم. چند ماهی بررسیاش طول کشید. چند ماهی که من اسمش را میگذارم برزخ.
در همان دوران بود که به طور حرفهای در یک نشریهی کودک و نوجوان مشغول به کار شدم و خواندن آثار ادبی کودک و نوجوان را شروع کردم. کمکم شروع به نوشتن برای نوجوانان کردم. نوشتنی که لذتبخش بود و بیشتر از نوشتن برای آدمبزرگها حالم را خوب میکرد. از بچّهها مستقیم واکنش میگرفتم. اگر داستانم را دوست داشتند میگفتند و اگر هم خوششان نمیآمد، باز رک و راست نظر میدادند.
چند ماه برزخی که تمام شد یک روز برایم از طرف ناشر ایمیل آمد که اثری که فرستاده بودم پذیرفته شده و برای عقد قرارداد باید به دفتر نشر بروم. حالا وقت تصمیمگیری بود. من دلم میخواست نویسندهی کودک و نوجوان باشم، نه نویسندهی بزرگسال. دلم میخواست اولین کتابم کتابی برای بچّهها باشد. پس عزمم را جزم کردم و تصمیمم را گفتم: «ببخشید، من از چاپ کتابم منصرف شدهام.»
کمی بعد از آن بود که همراه دو نفر از دوستان نویسنده مشغول نوشتن یک سهگانهی فانتزی برای نوجوانان شدیم. «سوفار زرین» که من نوشتمش، «رمز چینوت» که نویسندهاش معصومه یزدانی است و «دیوبند» که زهرا شاهی آن را نوشته. سهگانهای با شخصیتهای داستانی یکسان و ماجراهای متفاوت.
انتظار برای چاپ این مجموعه که قراردادش همان اول کار با نشر «علمی و فرهنگی» بسته شد، تقریبا دو سال و نیم طول کشید. انتظاری که برای منِ کتاباولی خیلی طولانیتر از این حرفها بود. آنقدر طولانی که وقتی کتاب چاپ شد و آنرا توی دستم گرفتم، با خودم گفتم: «کاش چاپ نمیشد، کاش اینجایش را عوض میکردم، کاش این تغییر را میدادم و…» البته فکر میکنم همهی نویسندهها همچین حسی را نسبت به کتابهایشان دارند. نویسنده هم آدم است دیگر، زندگی میکند، تجربه میکند، میبیند و هر روز چیزی به دانستههایش اضافه میشود. قطعاً من بیست و سه سالهای که آن رمان را نوشته بود با من بیست و شش سالهای که رمان چاپشدهاش را توی دست گرفته بود، زمین تا آسمان فرق میکرد. من در همان دو سال و نیم چیزهای زیادی یاد گرفته بودم که شاید اگر قبل از نوشتن اولین کتابم میدانستمشان، کتاب را طور دیگری مینوشتم. اما میدانید؟ تنها چیزی که به عقب برنمیگردد زمان است. لااقل تا موقع اختراع ماشین زمان. پس من هم کتابم را همانطوری که بود، پذیرفتم و سعی کردم از داشتنش لذت ببرم و خوشحال باشم.
سالها قبل، من نوجوانی بودم که برای بزرگترها مینوشت و امروز من بزرگسالیام که برای نوجوانها مینویسد. این شاید مهمترین تصمیم در تمام زندگیام بوده است. تصمیمی که در دوران برزخی گرفته شد و نتیجهاش کنار گذاشتن یک کتاب بزرگسال و به دنیا آمدن یک رمان نوجوان به نام «سوفار زرین» بود.
نیلوفر نیکبنیاد از زبان خودش:
نیلوفر نیک بنیاد هستم. متولد ۱۳۷۰٫ بچه که بودم دلم میخواست دامپزشک شوم، بعدش دیدم معلم شدن را هم دوست دارم. اما بزرگتر که شدم بهم گفتند باید وکیل شوی، آخرش هم رفتم سراغ خطهای قدیمی مثل خط «میخی» و «سانسکریت» و این چیزها. در مدرسه بچهی درسخوانی بودم. در دانشگاه هم همینطور. کارشناسی حقوق خواندم و کارشناسی ارشد فرهنگ و زبانهای باستانی، اما در تمام این مدت یک چیز را رها نکردم و آن «نوشتن» بود.
برای بچّهها مینویسم. تاکنون پنج کتاب از من منتشر شده. «سوفار زرین»، «من شیر سیرک نیستم» که رمانی برای کودکان است، «مامان جدید من»، «مرکز زیبایی فیلهای جورواجور» و «راز آدم فضایی» که همگی کتابهای تصویری برای کودکان هستند. چند تا جایزهی استانی و کشوری هم در کارنامهی نویسندگیام دارم. با نشریات مختلفی مثل «دوچرخه»، «کولهپشتی»، «رشد»، «باران»، «جیم» و… همکاری کردهام و گاهی برای بچهها کارگاههای داستاننویسی برگزار میکنم.
عنوانهای بیشتر از «قصّهی کتاب من» را اینجا بخوانید