قصّههای کُپُلی / قسمت چهاردهم:
آدمبرفی تو چه شکلی است؟
نویسنده: عباس عرفانیمهر
تصویرگر: الهه صادقیان
فصل زمستان از راه رسیده بود. برف زیادی آمده بود؛ یک ذرّه، دو ذرّه، یک عالمه برف. کُپلی توی خانه بود. از پشت پنجره بیرون را نگاه کرد. بعد کلاه و لباسش را پوشید و رفت توی حیاط تا برفبازی کند.
یک گولهبرفی کُپلی را دید و گفت:«میتوانی از من آدمبرفی درست میکنی؟»
کُپلی گفت: «بله که درست میکنم. چی از این بهتر!»
گولهبرفی که خیلی خوشحال شده بود گفت:«دلم میخواهد شکل خودت بشوم.»
کپلی جواب داد:«الان با این برفها یک آدمبرفی تُپلی درست میکنم؛ درست شکل و اندازهی خودم.»
بعد شروع کرد به درست کردن آدمبرفی: دو تا گوش، یک دُم. یک بینی؛ درست شبیه خودش. گولهبرفی حالا دیگر یک آدمبرفی شده بود؛ یک آدمبرفی سفید و بزرگ.
کُپلی گفت: «چه آدمبرفی بزرگ و قشنگی شدی. بهتر است نام تو را بگذارم کُپلبرفی!»
آدمبرفی خوشحال شد و گفت: «کُپلبرفی! نام بامزهای است.»
بعد اینور و آنور حیاط دوید. قاهقاه خندید. به کُپلی گفت: «بیا صورت تُپلیات را ببوسم.»
کُپلی جواب داد: «من که بستنی یخی نیستم. اگر مرا ببوسی یخ میزنم.»
کُپلبرفی به کُپلی نگاه کرد و گفت:«پس بیا برویم پارک. تابتاب بازی، سُرسُره بازی و الاکلنگ. چی از این بهتر؟»
کُپلی گفت: «اگر زیاد در این هوای سرد بمانم، سرما میخورم. بعد اوهوم اوهوم سّرفه میکنم. گلویم هم درد میگیرد. تو بیا برویم توی خانهی ما گردو بخوریم، بادام بشکنیم، فندقبازی کنیم.»
کُپلبرفی گفت:«خانهی من توی برفهاست. خانهی شما خیلی گرم است. من توی گرما آب میشوم. بعد باید دارو یخی بخورم تا خوب شوم.»
کُپلی گفت: «ما که با هم اینجا توی این سرما خیلی بازی کردیم. حالا دیگر نخود نخود هر که رودخانهی خود.»
گلپونهایهای عزیز. به نظر شما کُپُلی چه کارهایی میتواند انجام دهد که سرمانخورد؟
مجموعه قصّههای کُپُلی را اینجا بخوانید