قصّه‌های کُپُلی / قسمت هفتم: کُپُلی به سیزده‌ به‌دَر نمی‌رود!

کُپُلی به سیزده‌ به‌دَر نمی‌رود!

روز طبیعت بود و کُپُلی می‌خواست به گردش برود. بقچه‌اش را برداشت، پنیر و گردوهایش را برداشت، کلاه گیلی‌گیلی‌اش را سرش گذاشت. بعد فکر کرد با خواب‌آلو به گردش برود بیش‌تر خوش می‌گذرد. رفت سراغش. خواب‌آلو چه کار می‌کرد؟ خُررر… پُف ف ف…

کُپُلی گفت:«پاشو دیگر! تو که همیشه ‌خواب هستی.» خواب‌آلو با چشم‌های پُف کرده گفت: «داشتم خواب می‌دیدم که دوباره می‌خواهم بخوابم. خیلی خواب خوبی بود. کاش بیدارم نمی‌کردی!»

کُپُلی گفت: «سیزده به‌دَر و روز رفتن به طبیعت است. از خواب دست بردار و بیا با هم به گردش و تفریح برویم.» خواب‌آلو گفت: «مگر یادت رفته؟ روز آخر مدرسه آقا معلّم گفت بیماری کوری‌کوری به شهر آمده! و امسال باید در خانه بمانیم و سفر بی‌سفر.» کپلی گفت:«تو که همیشه سر کلاس خواب هستی. چه‌خوب حرف‌های آقا معلّم یادت مانده است؟ خوب شد حرف‌هایش یادم افتاد. حالا چه کار کنیم؟»

خواب‌آلو ادامه داد:«بیا تو هم در خانه‌ی من بخواب و با هم خواب‌های خوب ببینیم.» کُپُلی به خانه‌ی خواب‌آلو نگاهی انداخت گفت: «خواب‌آلو! تو هنوز خانه‌ات را تمیز نکردی؟!»

خواب‌آلو با تعجب پرسید: «من سال نو خواب بودم. چرا بیدارم نکردی؟ حالا چه‌خوب شد آمدی! هنوز خانه‌تکانی نکرده‌ام. کمکم می‌کنی با هم این‌جا را مرتب کنیم؟»کپلی با صدای بلند ‌خندید و گفت:«چرا که نه. من گردوها، فندق‌ها و بادام‌هایت را جابه‌جا می‌کنم، تو هم شیشه‌ها و اتاق‌ها و حیاط را تمیز کن.» خواب‌آلو قاه‌قاه خندید و گفت: «باشه. قبول. کپلی شکمو!» و رفت تا جارو و دستمال بیاورد تا با هم خانه‌تکانی کنند.

به اشتراک بگذارید:

golpoonemag.ir/?p=1200

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *