پرنده‌ی طلایی می‌گوید کتاب‌ها مرا آوازه‌‌خوان کردند!

طیبه آتون از تجربه‌های ترویج کتاب در روستاها می‌گوید

پرنده‌ی طلایی می‌گوید کتاب‌ها مرا آوازه‌‌خوان کردند! *

 اسمش طیبه آتون است. شغلش؟ بگذارید این‌طور بگویم: کاروبارش کمک کردن به بچّه‌هاست. به دست ‌آن‌ها کتاب می‌رساند یا برایشان کتاب می‌خواند. کاروبارش خوب کردن حال دنیا و ترویج صلح و دوستی است. در روستاهای کم‌برخوردار ایران (روستای خودش و روستاهای اطراف) باب کتاب‌خوانی را باز کرده است. کتاب‌های داستانی و غیرداستانی را به دل خانه‌هایی کشانده است که والدین سواد خواندن و نوشتن ندارند. او بلد است با کار فرهنگی حال بچّه‌ها را خوب کند. شغل او؟ کارش خوشحال کردن دنیاست.

ماجرای شروع تغییر دنیا

کودکی‌ام را در روستا در میان مردمی‌ گذراندم که بی‌سوادی و فقر را با تمام وجود لمس کردند و می‌کنند، مردمی ‌که اوقات‌فراغت خود را صرف رسیدگی به کارهای خانه از جمله جمع کردن هیزم از کوه‌ها برای گرم نگه داشتن خانه و درست کردن غذا و آوردن آب از چشمه می‌کردند.. کودکی و نوجوانی‌ام را در روستای «کلاب» با کودکانی گذراندم که از دیده شدن خجالت می‌کشیدند و از این‌که چگونه حرف‌های خود را بیان کنند می‌ترسیدند. در روستایی که خبری از امکانات نبود (و نیست)، عروسک‌هایمان از جنس چوب درختان بود و اسباب‌بازی‌هایمان از جنس مجسمه‌های گِلی.

در کودکی تمام دل‌خوشی‌ام کمک به پدر و مادری بود که سوادآموزی سهم آن‌ها از دنیا نبود. فکر می‌کردم چطور می‌توانم در این شرایط سخت زحمت‌های آن‌ها را جبران کنم. تنها راه جبران این زحمت‌ها درس خواندن بود.

من فرزند اول خانواده هستم. در یک خانواده هشت نفری بزرگ شدم با یک خانه دو اتاق، با این‌که خواهر برادر‌هایم از من کوچک‌تر بودند و سرصدا و شلوغی‌های زیادی در خانه به راه می‌انداختند. من درسم را با جدّیت خواندم و دانشگاه یاسوج رشته‌ی علوم سیاسی قبول شدم. همه من‌را سرزنش می‌کردند که این رشته‌ برایم حوزه‌ی کاری ندارد، امّا من ادامه دادم. تا این‌که سال ۱۳۹۷ درسم تمام شد و به روستا برگشتم. با خودم فکر کردم درست که کاری برای رشته من نیست، امّا می‌توانم در روستا تاثیر داشته باشم.

نخستین مساله که ذهنم را درگیر کرد کودکان بودند. تصمیم گرفتم به آن‌ها خدمت کنم که والدین‌شان به‌خاطر سطح سواد پایین امکان آموزش دادن را ندارند. پس تصميم گرفتم یک مهدکودک راه بیندازم. بدون این‌که هیچ هزینه‌ای از آن‌ها بگیرم.

امّا به هر دری می‌زدم بسته بود. تا این‌که یک‌روز اسماعیل آذری‌نژاد به روستای ما که در بخش شهر قلعه‌رییسی استان کهگیلویه و بویراحمد است، آمد. آن‌روز دیدم همه‌ی بچّه‌ها دورش جمع شدند. گفتم بهتر است من هم بروم ببینم چه خبر است. دیدم دارد برای بچّه‌ها قصّه می‌خواند، همه‌ی آن لحظه‌ها داشتم به این فکر می‌کردم که ای‌کاش من هم یکی از این کتاب قصّه‌ها داشته بودم تا برای بچّه‌ها بخواندم. همیشه می‌گویم خداوند آن لحظه صدایم را شنید.

حاج‌آقا اوّل از من پرسید:«دانشجو هستید؟» گفتم:«بله.» گفت:«اگر کتاب قصّه به شما بدهم می‌توانید برای بچّه‌ها قصّه بخوانید؟» با خوش‌حالی جواب دادم:«بله که می‌توانم.» تعدادی کتاب قصّه به من دادند و بچّه‌ها دنبالم راه افتادند و رفتیم قصّه خواندیم.

وقتی قصّه‌خوانی جدّی شد

بچّه‌های روستایی که خودم در آن زندگی می‌کردم حدود سی‌نفر بودند. بچّه‌ها شور زیادی برای خواندن کتاب قصّه داشتند ، جوری که هرروز می‌آمدند خانه‌ی ما و کتاب قصّه می‌خواستند. یکی از اتاق‌ها شده بود کتاب‌خانه. پدر و مادرم از آمدن بچّه‌ها به خانه مشکلی نداشتند، و خانه‌ی ما شده بود کلاس قصّه!

فکر کردم وقتی این بچّه‌ها اشتیاق وصف نشدنی برای کتاب قصّه‌ها دارند، حتما بچّه‌های روستاهای دیگر هم اگر کتاب به دست‌شان برسانم خوش‌حال می‌شوند.

پس ترویج کتاب‌خوانی را در روستاهای دیگر گسترش دادم. یکی دوماه نخست با کتاب‌هایی که آقای آذری‌نژاد می‌فرستاد کتاب‌خوانی را ترویج می‌کردم. بعد با خودم فکر کردم که درست است که کتاب به دست بچّه‌ها می‌رسانم امّا من برداشت بچّه‌ها از کتاب را نمی‌دانم. ۶روز از روزهای هفته را برنامه‌ریزی کردم که روزی به یک روستا بروم.

پیش از حضور در جمع بچّه‌ها برای کتاب‌ها طرح درس نوشتم و کاربرد‌ها، هدف‌ها و موضوع‌های کتاب‌ها را دسته‌بندی کردم. در زمینه‌های تحلیل کتاب، هنرهای نمایشی، عروسک‌گردانی، داستان‌نویسی، نقّاشی، مشاهده‌گری و کشف‌وشهود یادداشت‌هایی برداشتم. و چون مکانی برای برگزاری چنين کلاس‌های در روستاها نبود اغلب کلاس‌ها را در محیط اطراف روستاها زیر درختان و کنار جوی‌های آب برگزار می‌کردیم.

از آن به بعد بود که بچّه‌هایی که قبلا از حرف‌زدن در جمع خجالت می‌کشیدند شروع کردند به حرف‌زدن. آن‌ها به راحتی نظرهایشان را بیان می‌کنند مثل یک آتش‌فشان بودند که همه‌ی مواد را در خود جمع کرده و حالا فوران کرده بودند.

کتاب‌خوانی زیر نور چراغ نفتی

با خودم تصمیم گرفته بودم که خانواده‌ها را هم به جمع بچّه‌ها اضافه کنم برای کلاس قصّه، از آن‌جا که پدران گوسفندان را به کوه می‌بردند و مادران هم مشغول رسیدگی به کارهای خانه بودند، نمی‌توانستند در محیط اطراف روستا کنار بچّه‌ها باشند. به بچّه‌ها پیشنهاد دادم که بهتر است به‌صورت دسته‌جمعی روزی در یکی از خانه‌ها در کنار والدین شان کلاس برگزار کنیم.

وقتی با بچّه‌ها به خانه‌ی یکی می‌رفتیم کودک برای مادرش قصّه می‌خواند و اعتمادبه‌نفسش بالا می‌رفت و وقتی مادر خوش‌حال می‌شد از قصّه‌خوانی کودکش، در اجرای نمایش و نقّاشی و … از مادر و کودک می‌خواستم با هم همکاری کنند. این‌طوری برنامه می‌ریختم که طرح از کودک، نقّاشی از مادر یا ایده‌ی بازی از مادر، اجرا از کودک.

خانواده‌ی عشایری در تابستان برای دام‌پروری به مناطق سردسیر کوچ می‌کنند و کودکان هم مجبور می‌شوند با خانواده‌ها همراه باشند، جایی‌که بچّه‌ها هستند من هم باید باشم. پس با بچّه‌ها به منطقه‌ی سردسیر کوچ کردم جایی‌که خبری از برق و آب‌ لوله‌کشی نبود و خانه‌های که سقف نداشتند و جاده‌های ناهموار بود. کودکان در این محیط از فضای مجازی به دور بودند.

آن‌جا یک کتاب‌خانه سیّار راه انداختم. بعد از راه کوهستان چادر‌به‌چادر می‌رفتم. زیر نور چراغ‌نفتی برای بچّه‌ها قصّه می‌خواندم. همیشه توی راه بودم با پای پیاده، و از دل طبیعت برای انجام فعالیت کمک می‌گرفتیم.

کارش کمک کردن به دنیاست

پرسیده بودید چه کتاب‌هایی را برای بچّه‌ها می‌خوانم یا با آن‌ها کار می‌کنم؟ من کتاب‌های متفاوتی را با بچّه‌ها کار می‌کنم. در هفته شش نوع از کتاب‌ها را برای بچّه‌ها می‌خوانم، کتاب‌هایی که بیش‌تر به مشکلات روزمره بچّه‌ها و حل این مشکل‌ها می‌پردازد. یا کتاب‌هایی که به مهارت‌های بچّه‌ها در زندگی اشاره می‌کند.

اگر بخواهم یک نمونه کتابی در این مورد نام ببرم (مجموعه کتاب‌های فرانکلین) در ۳۰ جلد یکی از آن‌هاست. کتاب‌های که بچّه‌ها بتوانند قوّه‌ی تخیل خود را فعال کنند و کتاب‌ها در زمینه‌ی غلبه بر ترس و کتاب‌هایی که آن‌ها را با قوانین و مقررات‌ آشنا شوند از دیگر کتاب‌هایی است که می‌توانم به آن‌ها اشاره کنم.  برای نمونه قوانين کتاب‌خانه و کتاب‌ها که به سلامتی و کار‌های گروهی و کتاب‌هایی در زمینه احساس‌های کودکان.

اگر بخواهم خودم را در ۵سال آینده تجسم کنم باید بگویم کودکان روستایی زیادی به جمع ما اضافه شده‌اند. کیفیت کارم را بالا برده‌ام، و این که دوست دارم بچّه‌ها در بحث کتاب‌خوانی به جایی برسند که آن‌ها به جای من برای کودکان روستاهای دیگر قصّه بخوانند. بخواهم صادق باشم باید بگویم برای رسیدن به این آرزو و ترویج کتاب‌خوانی حتما به حمایت نهادهای مختلف نیاز دارم.

*وقتی طیبه آتون پاسخ پرسش‌هایم را ارسال کرد. برای آن بک عنوان گذاشته بود. عنوان او را به‌عنوان تیتر در این مطلب به‌کار بردم. صدای آواز را حتما در لابه‌لای صحبت‌هایش شنیده‌اید!

مجموعه‌ کتاب‌های فرانکلین را می توانید از این‌جا تهیه کنید

 

به اشتراک بگذارید:

golpoonemag.ir/?p=4349

3 پاسخ

  1. سلام و خداقوت به پرنده طلایی ایران
    افتخار و لیاقت مورثی نیست بلکه کسب کردنیست شما لیاقت دارید و باعث افتخار هستید
    به امید جهانی شدن

  2. سلامی به بلندای آسمان بی کران انسانیت
    بهشت از ان کسانیست که بهشت میسازند
    پرنده طلایی بهشت باعث افتخار ایران و جهان
    به امید فردای بهتر
    بردار کوچکتر حامد♥️

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *