«الهه صادقیان» از قصّه‌ی انتشار انگشت نقاشی باشی می‌گوید: ماجرای من و انتظار دیدن کتابم!

«الهه صادقیان» تصویرگر کتاب کودک، از قصّه‌ی انتشار انگشت نقاشی باشی می‌گوید:

ماجرای من و انتظار دیدن کتابم!

نویسندگان، شاعران، تصویرگران و صاحبان اثر حوزه‌ی کودک، در بخش «قصّه‌ی کتاب من» در گلپونه، از خاطره‌ها، احساسات و چگونگی انتشار نخستین اثر و کتاب خود می‌گویند. خواندن این قصّه‌ها از زبان خود صاحبان اثر می‌تواند برای مخاطب شنیدنی است.

در ادامه، قصّه‌ی کتاب «انگشت نقاشی باشی» که از مجموعه کتاب‌های پرورش خلاقیت، به نویسندگی مریم ناگهانی و تصویرسازی الهه صادقیان است و انتشارات «جامعه القرآن کریم» آن‌را منتشر کرده را به قلم الهه صادقیان می‌خوانید:

خیلی دیر شده بود و خیلی منتظر رسیدنش بودم. چند ماهی از تحویل کار می‌گذشت اما خبری نبود که نبود. دوست داشتم هرچه زودتر ببینمش. یعنی چه شکلی منتشر شده است؟ کتاب جدیدم را می‌گویم. نمی‌دانستم چاپ شده بود یا نه؟

دوست داشتم یک خبری از روند انتشار کتاب داشته باشم. تصمیم گرفتم به خانم جلالی مدیر هنری کتاب، پیام بدهم و از ایشان سراغ چاپ کتاب را بگیرم. بعد از ارسال پیام، ایشان جواب داد:«کتاب خیلی وقت پیش چاپ شده است. هنوز به دست شما نرسیده؟» در پاسخ گفتم:«نه. هنوز کتابی به دستم نرسیده!»

خانم جلالی گفت که پیگیری می‌کند تا انتشارات کتاب‌ها را برایم ارسال کند. باز هم من ماندم و انتظار دیدن کتابم.

کتاب «انگشت نقاشی باشی» از مجموعه کتاب‌های پرورش خلاقیت، به نویسندگی مریم ناگهانی و تصویرسازی الهه صادقیان است و انتشارات «جامعه القرآن کریم» آن‌را منتشر کرده است.

چند روزی گذشت. اما باز خبری نشد که نشد. یک‌روز از طرف انتشارات تماس گرفتند و گفتند که امروز عصر یک بسته برای شما ارسال خواهد شد. خیلی خوشحال شدم. با خودم گفتم به‌زودی و بعد از مدت‌ها انتظار کتاب چاپ شده‌ام را خواهم دید.

بعد از تلفن انتشارات خیلی انتظار کشیدم. انگار زمان متوقف شده بود و عقربه‌های ساعت حرکت نمی‌کردند. چرا زودتر عصر نمی‌شود؟! انتظار سخت بود اما بالاخره بعد از گذشت چند ساعت زنگ در به صدا در آمد.

باعجله به سمت در دویدم تا بسته را از پست‌چی تحویل بگیرم. بسته را گرفتم و تا به اتاق برسم با ذوق زیاد بازش کردم. اما خیلی تعجب کردم! چون کتابی که منتظرش نبود داخل بسته نبود. به‌جای آن یک هدیه‌ از طرف انتشارات بود. خیلی توی ذوقم خورد و ناراحت شدم که بعد از این‌همه انتظار نتوانسته بودم کتابم را ببینم.

چند روز از این ماجرا گذشت هنوز به کتاب فکر می‌کردم. یک‌روز در محل کار مشغول تصویرسازی بودم. ناگهان تلفن همراهم به صدا در آمد. شماره تلفن را نشناختم. بعد از معرفی متوجه شدم که از طرف انتشاراتی هستند که منتظرش بودم.

بعد از عذرخواهی برای اشتباهی که در ارسال بسته انجام شده بود قرار شد بسته کتاب‌ها را به منزل بفرستند. من از ذوق‌زدگی طاقت نیاوردم و گفتم من محل کار هستم اگر امکان دارد همین الان بسته را این‌جا ارسال کنند. گفتند می‌فرستند و نشانی محل کار را گرفتند.

من ماندم و انتظار دوباره تا رسیدن بسته‌ی کتاب. طاقت انتظار نداشتم. خودم را مشغول کار کردم تا گذشت زمان را احساس نکنم. فکر کردم باز هم باید چند ساعت منتظر بمانم. اما نیم ساعت نگذشت که بالاخره بسته‌ام رسید.

بسته را تحویل گرفتم و با اضطراب از این‌که باز هم اشتباه ارسال شده باشد آن‌را باز کردم. اما این‌بار بسته درست ارسال شده بود و بعد از مدت‌ها انتظار کتاب‌های چاپ شده را با دست‌های خودم لمس کردم. از دیدن کتاب‌های چاپی جدید کلی ذوق کردم.

با اشتیاق صفحه‌های کتاب را ورق ‌زدم و تصاویر را با دقت بررسی کردم. خدا را برای آن‌همه مهربانی و لطفی که به من دارد شکر کردم.

عنوان‌های بیشتر از «قصّه‌ی کتاب من» را این‌جا بخوانید

به اشتراک بگذارید:

golpoonemag.ir/?p=6886

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *