فهم کودکان بسیار حیرتانگیز است
گفتوگو با ندا عزیزیه، نویسنده و کارگردان نمایش «افسانهی پَرکو؛ پسرک نصفه و نیمه»
«فکر میکنم درون خانههای ما و در بخش تاریک آن صندوقچهای پُر از خاطرههای جالب و فراموششده هست. برای همین، اینبار سراغ صندوقچهی فرهنگی خودمان رفتم و این قصّه را انتخاب کردم.» این را ندا عزیزیه میگوید. او نویسنده و کارگردان نمایش افسانهی پَرکو است. ندا عزیزیه در مقطع کارشناسی در رشتهی موزهداری و در مقطع کارشناسی ارشد در رشتهی پژوهش هنر درس خوانده و کار تئاتر را از سال ۱۳۸۰ با کار دانشجویی آغاز کرده است.
نخستین نمایشی که ندا عزیزیه کارگردانی کرد نمایش «حساب پرداخت نمیشه» نوشتهی داریو فو بود که در سال ۱۳۹۳ روی صحنه رفت. پس از آن، نمایش «پیکنیک در میدان جنگ» نوشتهی فرناندو آرابال را در سال ۱۳۹۴ و نمایش «کسب و کار عجیب خانوادهی تواچ» (بر اساس رمان مغازهی خودکشی) نوشتهی ژان تولی را در سال ۹۷ روی صحنه برد.
نمایش افسانهی پَرکو، نخستین کار ایرانی و البته کار کودک ندا عزیزیه محسوب میشود که این شبها در تالار مهتاب شهر اهواز اجرا میشود. گلپونه، به بهانهی اجرای این نمایش، با او گفتوگو کرده است.
پس از کار کردن در حوزهی بزرگسال چرا سراغ حوزهی کودک رفتید؟
من همیشه نسبت به نمایش کودک گارد سختی داشتم و با آن احساس بیگانگی میکردم. امّا با تشویق دوستانم، کمکم وارد این فضا شدم. اکنون نیز فکر میکنم این فضا، انسانی و بسیار صادقانه است و به همین دلیل به این حوزه علاقهمند شدهام.
با این حال، مخاطب من فقط کودکان نیستند و فکر میکنم، در کل، فقط کودکان نباید مخاطب نمایشهای کودک و نوجوان باشند.
کار کردن برای کودک چه تفاوتهایی با کار کردن برای بزرگسال دارد؟
از تفاوتهای کار در حوزهی نمایش کودک، تفاوت در متن و فضای آن است. در نوشتن متن پَرکو تلاش کردم موضوعها را به سادهترین شکل ممکن بیان کنم تا کودکان آنرا درک کنند. همچنین عناصر امیدواری و خیالانگیزی را که لازمهی این فضاست بهکار گرفتم.
چطور شد که برای نمایش جدیدتان سراغ یک داستان فولکلور رفتید؟
فکر میکنم این انتخاب به روحیهی موزهداری من برمیگردد. ما موزهدارها دوست داریم چیزهای فراموششده را پیدا کنیم، بازتعریف کنیم و آنرا جلوی چشمهای انسان امروزی بگذاریم تا تماشا کند. فکر میکنم درون خانههای ما و در بخش تاریک آن، صندوقچهای پُر از خاطرههای جالب و فراموششده هست. برای همین، اینبار بهجای جستوجو برای پیداکردن یک متن خوب، سراغ صندوقچهی فرهنگی خودمان رفتم و این قصّه را انتخاب کردم.
پَرکو، برگرفته از یک قصّهی قدیمی است. این قصّه را آسیه صادقی، قصهگوی مینابی، روایت کردهاند و لیلا کفاشزاده، کارشناس میراث فرهنگی، که در زمینهی جمعآوری قصّهها بسیار فعال هستند به دست من رساندند.
این قصّهی قدیمی برای خودتان چه جذابیتهایی دارد؟
در ابتدا، سادگی و خیالانگیزی آن برای من جالب بود، امّا بعدها متوجّه شدم قصّهی پَرکو حدیث نفس خودم نیز هست و شاید حتی حدیث نفس انسان تنهای امروزی باشد، انسانی که نصفه و نیمه در جهان پُر هیاهوی امروز رها شده است.
حالا چند شب از اجرای نمایش افسانهی پرکو میگذرد. واکنش کودکان و نوجوانان به این نمایش چطور بوده است؟
این اولینبار است که توانستم تئاترم را ۲۰ شب اجرا ببرم. پیش از این، کارهایم را نهایت ۹ تا ۱۰ شب اجرا میکردم. از همان ابتدای شروع تمرینها، از واکنش مخاطب، بهویژه کودکان، تصور گنگی داشتم. بسیاری به من گفتند چون صحنهپردازی و نورپردازی این نمایش ساده است نمیتواند برای کودک جذاب باشد. میگفتند کودک رنگ و نور را دوست دارد. حتّی در مواردی دربارهی شخصیتپردازی هم اختلاف نظر وجود داشت.
این حرفها مضطربم میکرد، امّا تلاش میکردم به خودم اعتماد کنم و آنچه را فکر میکنم درست است انجام بدهم. میدانستم کودکان با ذهنیت قالبی که ما از آنها داریم خیلی فاصله دارند و این موضوع را از اوّلین برخوردهایم با آنها متوجه شدم.
بسیاری اصرار داشتند چیزهایی را که میخواهی بگویی کودکان نمیفهمند، امّا تجربهام با کودکان چیز دیگری میگفت. من متوجه شده بودم فهم کودکان بسیار حیرتانگیز است. برای همین، باز به تجربهي خودم اعتماد کردم.
بعد از اجرا، کودکان و خانوادههایشان بازخورد خیلی مثبتی نشان دادند و بسیاری از آنها جذب قصّه شده بودند. همذاتپنداری و همدلی عمیق کودکان با شخصیتهای قصّه، کنجکاوی دربارهی قصّه و بسیاری موارد دیگر به من این اطمینان را داد که تلاش گروه به موفقیت رسیده است.
من فکر میکنم ما با قضاوتهای ارزیابینشدهای دربارهی تماشاگران مواجهایم. فقط کافی است پای تماشاگر به سالنهای نمایش باز شود، بعد از آن تماشاگر، خود مسیر خودش را پیدا میکند. این مساله هم دربارهی مخاطب کودک و نوجوان و هم دربارهی مخاطب بزرگسال صدق میکند.
قشنگترین خاطرهای که از کار نمایش دارید چه بوده؟
سال ۱۳۹۴ در طول اجرای نمایش «پیکنیک در میدان جنگ»، ناگهان برق قطع شد و سالن در خاموشی فرو رفت. من با عجله به بیرون سالن دویدم که اپراتور را پیدا کنم تا مشکل برق را حل کند. تمام کتابخانه را گشتم امّا کسی را پیدا نکردم. وقتی به سالن برگشتم، دیدم تماشاگرها با موبایلهایشان صحنه را روشن کردهاند و نمایش را تماشا میکنند. این یکی از زیباترین صحنههای زندگیام بود.
و فکر میکنید برای بچّههایی که دوست دارند کار نمایش انجام بدهند بهترین نقطهی شروع کجاست؟
من معتقدم مدارس بهترین مکان برای شروع کار نمایش هستند و معتقدم مدارس باید به صورت جدّی در این زمینه برنامهریزی کنند. فضای گروهی مدرسه و کلاسهای خالی، بهترین مکان برای تمرین نمایش به همراه یک تسهیلگر یا مربّی آشنا به کار نمایش هستند.
بیشتر در اینباره بخوانید: |