داستانک قورقوری و قَطرهماهی
نوشتهی عباس عرفانیمهر تصویرگر: آلاله ملکی
یک روز قورقوری گفت: اَه… خسته شدم از یک جا نشستن و پشه گرفتن! میروم اقیانوسها را بگردم. دوستهای تازه پیدا کنم. غذا و آب برداشت. رفت کنار دریا. پرید روی لَنگر یک کَشتی. رفت سفر.
قورقوری در اقیانوس یک حیوان عجیب و اخمو دید از او پرسید: «اسمت چیه؟ تربچه؟» حیوان عجیب گفت:«نه! اسمم قَطرهماهی است.» قورقوری گفت: «ولی اگر اسمت ژله ماهی بود بهتر بود. چون شبیه ژله هستی.» بعد پرسید: «چرا اخم کردهای؟» قَطرهماهی گفت: «قیافهام اخمو است! امّا توی دلم میخندم.» قورقوری گفت: «یک لطیفه میگویم که بخندی! یک قورباغه با طوطی ازدواج میکند و بچّهی آنها میشود قوطی!» قَطرهماهی توی دلش خندید.
برای خواندن بخشهای دیگر ماجراهای قورقوری، ماهنامهی چاپی کودک گلپونه را تهیه کنید.
برای خرید نسخه چاپی گلپونه به فروشگاه گلپونه مراجعه کنید.