قصّه‌های کُپُلی / این قسمت: گردوهای نازنین عید

گردوهای نازنین عید

روز آخر مدرسه بود. آقا معلم گفت: «موش‌موشی‌های عزیز! این کپلی کجاست؟ پس چرا هنوز به مدرسه نیامده است؟» دم‌پیچی گفت: «آقا اجازه، شاید هنوز صبحانه‌اش را تمام نکرده است. از بس که خوردن را دوست دارد.»

گوش‌دراز گفت: «آقا اجازه، شاید جلوی مغازه‌ی شیرینی فروشی ایستاده و شیرینی‌ها را نگاه می‌کند. به خاطر همین یادش رفته به مدرسه بیاید.» یک‌دفعه کپلی نفس نفس زنان با یک سبد پُر ازگردو به کلاس درس آمد. بچّه موش‌ها با تعجب کپلی را نگاه کردند! همه با هم آواز خواندند: «آی گردو، گردو، گردو، باید بریم به اردو.»

آقا معلم گفت: «موش‌موشی‌های عزیز! امسال سفر و عیددیدنی و دست دادن و روبوسی در عید ممنوع است! چون‌که بیماری کوکورا آمده است و مسافرت رفتن کمی خطرناک است.»

کپلی گفت: «آقا اجازه! بابا موش این حرف‌ها را به من گفت. من هم دیدم امسال عیددیدنی و مسافرت تعطیل است و مهمان هم امسال به خانه‌مان نمی‌آید. به خاطر همین گردوهای نازنین‌مان را آوردیم تا همه با هم در روز آخر مدرسه بخوریم. آخ دهنم آب افتاد، دلم به تاپ تاپ افتاد.» آقا معلم خندید و گفت:«آفرین! کپلی. چه کار خوبی.»

بعد همه‌ی بچّه موش‌ها برای کپلی دست زدند و با هم خواندند:

«آی گردو گردو گردو

تو عید نریم به اردو

آی پونه پونه پونه

باید باشیم تو خونه.»

 

به اشتراک بگذارید:

golpoonemag.ir/?p=1050

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *