مهسا ابراهیمی، مربّی و تسهیلگر، از کتابخوانی برای کودکان
در روزهای کرونایی میگوید
قصّهی قصّهگویی من
قصّه از کجا شروع شد؟
همهچیز از آنجا شروع شد که من بعد از فارغالتحصیلی مقطع کارشناسیارشد در رشتهی تکنولوژی آموزشی به شهر زادگاهم برگشتم. به دعوت دوستان کانونی در سال ۱۳۹۷مربّی ادبی کارگاه تابستانه کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان مشکینشهر شدم. در کارگاه متوجه شدم بچّهها با اینکه عضو کتابخانهی کانون هستند، امّا کمتر کتاب به امانت میبرند و کمتر مطالعه میکنند، خیلی هم کم پای قصّهها مینشینند! در صورتیکه مطالعه، بلندخوانی و روانخوانی از مهمترین راههای تقویت نوشتن بچّهها و پرورش خلاقیت است. و از آنجایی که بعضی از خانوادهها نسبت به این مساله نگران بودند، ایده و دغدغهی ترویج کتاب و قصّهخوانی در من ایجاد شد.
همان سال فرصتی پیش آمد تا برای نخستین بار در جشنوارهی قصّهگویی شرکت کنم. کتابهایی که در حوزهی قصّهگویی منتشر شده بود را تهیه و شروع به مطالعه کردم.
کتابخوانی؛ لذت بخشترین کار برای کودکان
بعد از این تجربهی شیرین، متوجه شدم که دیدن شور و شوق بچّهها، شنیدن صدای ذوق کردنشان و انجام تجربیاتی شبیه حبس کردن نفس در سینه، هیجانزده شدن و سپس چشیدن حس آرامش در طول قصّه و کتابخوانی یکی از لذت بخشترین کارهای دنیاست.
به حق که همراه شدن با بچّهها و درک و احساس این تجربیات، میتواند حس رضایت را در هر فردی ایجاد کند. بههمینخاطر، تصمیم گرفتم تمرین کنم، تا یک قصّهگو شوم. امّا باید بگویم ازکجا و چهطور کار را شروع کردم.
کانون پرورش فکری؛ اولین مربّی من
میدانیم که کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان مربّیهای باتجربهای دارد که در طول هفته برای کودکان قصّه تعریف میکنند و بلندبلند کتاب میخوانند. پس طبیعتا قدم نخست را در کانون برداشتم و از همکارانم در هر دو مرکز مشکینشهر برای قصّهگویی و قصهخوانی کمک و راهنمایی گرفتم.
در کارگاه نوشتن خلاق قبل از شروع طرح و قبل از شروع بحث و گفتوگوی هر جلسه، قصّهای برای بچّهها میخواندم اما باز آن چیزی که میخواستم، نبود. با خودم فکر کردم از کجا میتوانم قصّه گفتن به بچّهها را شروع کنم. تصمیم گرفتم از مهدکودکها شروع کنم.
نخستین قصّه را در مهدکودک یکی ازدوستان که در روستایی به نام ددهبیگلو بود، برای بچّهها تعریف کردم. بعدها به یکی از دوستانم که به تازگی مهدکودکش را در شهر خودمان تاسیس کرده بود، پیشنهاد دادم در مهدکودکش هر هفته دوبار قصّهگویی کنم. قبول کرد و من تابستان ۱۳۹۸ به عنوان قصّهگو در خدمت بچّههای زیر ۷ سال بودم. اوایل برای آنها فقط قصّه میخواندم و از آنها میخواستم برداشتشان از قصّه و یا جایی که برایشان هیجانانگیز بود را نقّاشی بکشند.
گاهی هم عنوان قصّه را نمیگفتم تا خودشان به محتوای داستان فکر کرده و نام مناسبی برای آن انتخاب کنند. در قدم بعدی سعی کردم، رفتهرفته در قالب تمرین به آنها حالتهای هیجانی چهره، لحن صدا و حرکات بدن در حالتهای مختلف را هم آموزش بدهم تا خودشان نیز آرامآرام شروع به قصّهگویی کنند. با شروع سالتحصیلی در مدرسه برای دانشآموزها و در مناسبتهای خاص برای کودکان قصّهگویی میکردم. لذتبخشترین زمان برایم لحظههایی بود که بچّهها از من میخواستند برایشان قصّهگویی کنم.
قصّه و کتابخوانی در روزهای کرونایی
رفتهرفته قصّه جزئی از زندگی من شد، بهطوریکه در زمان تعطیلات کرونایی دلم برای قصّه گفتن و صدای شور و شوق بچّهها بسیار تنگ شد. تصمیم گرفتم از محدودیتها استفاده کنم و در صفحهی اینستاگرام چند ویدیوی قصّهگویی برای کودکان قرار دهم. امّا چون ارتباط در فضای مجازی یکطرفه بود و هیچ تعاملی بین ما نبود، فکر دیگری به ذهنم رسید؛ بعد از خردادماه مجوز برگزاری کارگاه قصّهگویی در بقعهی شیخ حیدر که از مکانهای تاریخی و فرهنگی شهر است را از اداره فرهنگ و ارشاد اسلامی و میراث فرهنگی مشکینشهر گرفتم و با کمک مسوول آنجا شروع به برگزاری کارگاههای قصّه و داستانگویی کردم.
مادرها جلسه اول و دوم خیلی نسبت به بیماری کرونا و نزدیکی بچّهها به همدیگر نگران بودند. آنها به کودکشان سپرده بودند که حتما ماسکش را تا آخر کلاس بزند، به همدیگر دست ندهند و کنار هم ننشینند. اوایل برای بچّههای ۴ الی ۷ ساله کمی درک این مساله سخت بود. آنها تا توپ کوچک و اسباببازیای در دست دوستشان میدیدند میخواستند نزدیکش شوند و از او درباره آن سوال کنند و یا آن را از دستش بگیرند؛ اما کمکم به صورت غیرمستقیم در حین قصّهگویی و قصّهبازی یاد گرفتند علاوه بر ماسک زدن، دستشان را زودبهزود ضدعفونی کنند و به چشم، دهان و صورتشان دست نزنند، حتی به دوستانشان هر از گاهی توصیههای ایمنی میکردند. خوشبختانه مادرها هم نسبت به هفتههای اول نگرانیشان کمتر شد و دیگر نیازی نمیدیدند که«ماسکت را بزن»، «دست به ماسکت نزن»، «به دوستات نزدیک نشو» و …. را تکرار کنند.
اینروزها به دلیل کاهش رفتوآمدها و گردشهای خانوادگی بهخاطر شرایط موجود، بزرگترها، بچّهها را به فضای باز بقعهی شیخحیدر میآورند و از فضای خوب و پاکیزه آنجا نهایت لذت را میبرند.
هماکنون کارگاه ما در فضایی باز با رعایت نکات بهداشتی و ظرفیت محدود در حال برگزاری است و من همراه با بچّههای دوستداشتنی لحظات بسیار شیرین و دلچسبی را تجربه میکنم.