قصّه‌های کُپُلی / قسمت ششم: کُپُلی درس‌خوان!

قصّه‌های کُپُلی / قسمت ششم: کُپُلی درس‌خوان!

کُپُلی خواب بود و داشت یک خواب خیلی خوب می‌دید. در خواب می‌دید که به خانه‌ی آقامعلّم برای عیددیدنی رفته است. چند وقتی بود که مدرسه‌ی جنگل به خاطر بیماری «کوری‌کوری» تعطیل بود و او حسابی دلش برای آقامعلّم تنگ شده بود.

توی خواب آقامعلّم به او می‌گفت: «آفرین کُپُلی. باورم نمی‌شود که این‌قدر دید و بازدید را دوست داشته باشی. باورم نمی‌شود که زودتر از بقیه‌ی بچّه موشی‌ها به دیدن من آمده باشی. حتما من را خیلی دوست داری؟ من هم تو را خیلی دوست دارم.»

کُپُلی هم توی خواب با خنده می‌گفت: «آقامعلّم! ما شما را خیلی دوست داریم، ولی…

آقامعلّم با تعجب پرسید: «ولی چی کُپُلی؟» بعد با لبخند ادامه داد و گفت: «حتما می‌خواهی اشکال‌هایی که در درس ریاضی و فارسی داری را از من بپرسی. آفرین! کُپُلی درس‌خوان، که در نوروز هم به فکر درس‌هایت هستی. من به تو افتخار می‌کنم.»

کپلی گفت: «آقا معلّم. ما شما را خیلی دوست داریم و دلمان هم خیلی برای شما تنگ شده است. ولی شیرینی‌ و آجیل را کی می‌آورید تا بخوریم!؟»

آقامعلّم خندید و رفت تا از صندوقچه‌ی چوبی‌اش یک عالمه نقل و شیرینی برای کُپُلی بیاورد.کُپُلی همین که خواست شیرینی‌ها را بخورد ناگهان از خواب پرید و با خودش گفت: «عجب خوابی بود! انگار امسال ما توی خواب هم نباید به عیددیدنی برویم!»

به اشتراک بگذارید:

golpoonemag.ir/?p=1154

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *