یلدانگاری / حالا کی می‌خواهد شعر بخواند؟

نویسنده: فاطمه خدابنده‌لو، مدرس و مربی نمایش خلاق کودکان

ما هرسال شب‌های یلدا در‌ خانه‌ی یکی از خاله‌هایم دور هم جمع می‌‌شدیم؛ خاله‌ها‌ و خواهرزاده‌ها، دخترخاله‌ها و پسرخاله‌ها و… . آن موقع رسم بود که همه کرسی می‌گذاشتند و مراسمی داشتیم که به این شکل بود :

یک تشت می‌گذاشتیم و پارچه‌ یا مثلا یک روسری یا زیرانداز روی‌ آن می‌انداختیم. داخل تشت را آب می‌ریختیم و همه از زن و مرد گرفته تا پیر و جوان و کودک، زیو‌ر‌آلاتی مثل انگشتر، پلاک، گُل‌سر و… داخل تشت می‌انداخت. رسم بود که یک کودک خردسال از میان جمع، کنار تشت می‌نشست و بعد خاله حاجیه خانم یک شعر می‌خواند وکودک بدون این‌که نگاه کند دستش را داخل تشت می‌کرد و یکی از زیورآلات را بیرون می‌آورد.

شعری را که خوانده می‌شد را نسبت می‌دادند به چیزی که از تشت بیرون آورده ‌می‌شد. شعرها هم بیش‌تر خنده‌دار بود، اما گاهی غمگین و عجیب و عاشقانه هم می‌شد. خلاصه کلی خوش می‌گذشت.

خاله‌ی من که معمولا قسمت شعرخوانی این مراسم را به عهده داشت اشعار زیادی از بَر بود و بیشتر هم از حافظ می‌خواند و این‌طور بود که ما فال حافظ‌مان را می‌گرفتیم و برای هم خاطره تعریف می‌کردیم.

درباره‌ی خوراکی‌های شب یلدا هم باید بگویم که معمولا هر خانواده‌ای یک خوراکی می‌آورد؛ یکی انار، یکی آجیل، یکی هندوانه و… . این‌طور نبود که همه برویم یک‌جا مهمانی و صاحب‌خانه مجبور باشد همه‌چیز را خودش تهیه کند.

رسم هر سال این بود که خانه یک نفر جمع بشویم و ما بچّه‌ها دوست داشتیم هر سال خردسال‌ترین کودک جمع باشیم تا شب یلدا، ما آن کسی باشیم که زیورآلات را از تشت درمی‌آورد. شعر حفظ کردن را هم خیلی دوست داشتیم، چون خاله جان بعد از خواندن چند شعر می‌پرسید: «حالا کی می‌خواهد شعر بخواند؟» … و همه ما دوست داشتیم که شعری بلد باشیم تا بتوانیم آن شب برای همه بخوانیم.

به اشتراک بگذارید:

golpoonemag.ir/?p=7142

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *