رضا فیاضی در گفتوگو با گلپونه:
یلدا را بهانه کنیم و کتاب بخوانیم
گفتوگو: فرشته سلیمانی
چهرهی رضا فیاضی برای کودکان دیروز و پدر و مادرهای امروز، یک چهرهی تلویزیونی و سینمایی است؛ آقای جمالیِ زیزیگولو در خاطرات کودکی ما حضور دارد و تا همیشه برایمان آقای جمالی مهربان و صمیمی باقی میماند. اما رضا فیاضی برای کودکان و نوجوانان امروز بیشتر قصّهپرداز و شاعری است که اگرچه زیاد جلوی دوربین ظاهر نمیشود، همچنان زندگی حرفهای خود را در دنیای کودکان ادامه میدهد.
از رضا فیاضی تا بهحال نمایشنامههای «ت مثل تئاتر»، «لولوی آوازخوان» و «عصای کارگشا» در کانون پرورش فکری کودکان منتشر شده است و سه مجموعه شعر «بازیگر»، «بانوی نیلوفری» و «دریا از چشمان تو برمیآید» را در کارنامه خود دارد.
به هر بهانهای باهم از کتاب حرف بزنیم
رضا فیاضی اینروزها راه نوشتن و خلوت با کتابها در کتابفروشیاش را برای زندگی انتخاب کرده و میگوید هر بهانهای خواه یک دورهمی کوچک باشد، خواه شبنشینی یلدا و حتی همصحبتی با همسایه، فرصتی است برای اینکه بیشتر کتاب بخوانیم و به هر بهانهای باهم از کتاب حرف بزنیم و دیگران را به کتاب خواندن تشویق کنیم.
در این چند سالی که رضا فیاضی را در تلویزیون و سینما ندیدهایم، او فعالانه مشغول نوشتن و تدریس تئاتر و نمایش خلاق بوده است. قصّههای «صندوقچه اسرارآمیز و چند داستان دیگر»، «قصّههای ملی» و «قصّههای آسیابان» در کنار دو رمان «مردی با لاک قرمز» و «پرسه در پاریس» حاصل کار او در این سالها بوده است. فیاضی میگوید کتابهای دیگری هم در دست انتشار دارد که به خواندنی بودنشان برای کودکان امیدوار است.
شعرخوانی؛ چهرهی فرهنگی یلدا
در روزهای آخر پاییز که حالوهوای یلدا همهجا را پر میکند، رضا فیاضی هم زنده نگاه داشتن آیین شب چلّه را ارزشمند و هیجانانگیز میداند. او که در جنوب کشور متولد شده و از عربهای ایران است، در کودکی و نوجوانی با رسمی به نام یلدا آشنا نبوده اما در خانوادهی خودش و برای فرزندانش هر سال شب چلّه را جشن گرفتهاند.
او معتقد است دورهمیهایی مثل شب یلدا که او در کودکی تجربه کرده و رسومی مانند خیامخوانیهای بوشهر و شاهنامهخوانیهای بختیاری و بسیاری رسوم ترویجی دیگر در سراسر کشور، تاثیری بلندمدت روی تربیت و شکلگیری شخصیت کودک میگذارند. حافظخوانی و قصّهگویی در شب یلدا بچّهها را به سمت گذشته و فرهنگشان سوق میدهد و این همان چهرهی فرهنگی یلداست.
هنوز شیفتهی قصّهها هستم
فیاضی در گفتوگو با گلپونه به جشنوارهی قصهگویی کانون پرورش فکری هم اشاره کرد و این را که جشنواره به یلدا ختم میشود، حرکتی زیبا دانست. او به گلپونه گفت خودش هم از کودکی به قصّهگویی علاقهمند شده است و هنوز شیفتهی قصّههاست. عموی او که هرچند وقت یکبار به خانهشان در اهواز سر میزده، راوی قصّههای دور و دراز کودکی رضا فیاضی و خواهر کوچکترش بوده است. داستانهای عمو دنبالهدار و پرکشش بودند. او هربار درست مثل شهرزاد، قصّهها را ناتمام میگذاشت و بچّهها چشمبهراه عمو میماندند تا دوباره بیاید و نخ قصّهها را به هم ببافد.
حالا هم رضا فیاضی دلش میخواهد همه بچّهها قصّهای برای شنیدن داشته باشند و چه وقتی بهتر از دورهمی یلدا؟ انار خوردن کنار خانواده شیرین است اما اگر گوشیها را کنار بگذاریم و شب یلدا را فقط محدود به همین نمادها نکنیم، میتوانیم دور هم بنشینیم و قصّهگویی کنیم.
قصّهگویی؛ پیشنهادی خوب برای دورهمیهای شب چلّه
فیاضی یک پیشنهاد خوب برای دورهمیهای شب چلّه دارد و میگوید چهطور است یک گروه تشکیل دهیم و اولین نفر سر یک قصّه را باز کند تا بقیه آن را ادامه دهند؟ اینطور که اولین نفر با یک جملهی خیالانگیز شروع کند و مثلا بگوید: «دیشب از گیسوی خواهرم نردبانی بافتم و رفتم تا ماه…» بعد دست نفر کناریاش را بفشارد که یعنی نوبت توست. بعدی بگوید: «روی ماه قدم زدم و با یک پری همصحبت شدم…» و… این سفر رویایی را دستهجمعی خلق کنیم.
فیاضی میگوید: «این قصّهگویی خلاق، کودک را به جوشش خیال میاندازد و خلاقیتش را شکوفا میکند. برای این قصّهگویی اخیرا ابزارهایی هم آمده مثل مکعبهای قصّهگویی که در هر وجهشان یک تصویر مثلا خورشید یا دریا و… دارند که در یک بازی گروهی با چرخاندن مکعب و به دست آوردن کلمهها قصّهها شروع میشوند. یا از قصّهگویی شفاهی گذشته، چه خوب است در دیدارها و حتی برای باز کردن سر صحبت با همسایهها از کتاب حرف بزنیم.»
خانم همسایه کتابخوانم کرد!
رضا فیاضی از این دعوتها به کتاب خواندن خاطرهی خوبی دارد و به گفتهی خودش قبلا هم تعریف کرده که چهطور خانم همسایه او را به کتاب علاقهمند کرده است.
در حوالی یلدا که یکی از بهانههای دورهمی خاطرهگویی هم هست، رضا فیاضی گلپونه را مهمان یکی از خاطرات کودکیاش کرد: «ما در اهواز زندگی میکردیم و در محله ما هرکسی را که تازهوارد بود، با اسم شهرش میشناختیم. مثلا خانم تهرانی داشتیم، خانم اراکی و… . یک شب که از قضا پدرم هم خانه نبود، برای ما مهمان ناخوانده آمد و مادرم به من گفت زودی بروم از خانم تهرانی سیبزمینی و پیاز قرض بگیرم. من با هزار خجالت میخواستم برای اولین بار با خانم تهرانی حرف بزنم. بالاخره دل را به دریا زدم و تقتق… خانم تهرانی در را باز کرد و من بهزحمت کلمات را تحویلش دادم تا منظورم را برای آمدن درِ خانهاش برسانم. خانم تهرانی با مهربانی رفت و یک ظرف سیبزمینی و پیاز آورد و یک کتاب هم روی ظرف گذاشت و به من داد. گفت برو این کتاب را بخوان و اگر دوست داشتی به دوستانت هم بده تا بخوانند. هیچوقت فراموش نمیکنم که آن کتاب چهقدر مرا خوشحال کرد و چه تاثیر مهمی داشت تا بیشتر سمت کتاب بروم.»
فیاضی بعد از تعریف کردن این خاطره گفت: «چه اشکالی دارد ما هم در خانهی همسایه را بزنیم و از کتاب جدیدی که خواندهایم حرف بزنیم. کتابها را به همدیگر معرفی کنیم و مثل آن رسم خوبی که کتاب را توی پارکها جا میگذارند، باعث شویم به هر بهانهای آدمها بیشتر کتاب بخوانند.»
همصحبتی رضا فیاضی با گلپونه با یک شعر به پایان رسید؛ شعری که فیاضی از میان سرودههای خودش خواند:
مرا در آینه شستوشو دهید
گلاب از تن داغ شقایق بگیرید و
مجال آهی اگر مانده هنوز
نفسم به عطر شریف هنر بگردانید