غلامرضا بکتاش، شاعر کودکان:
کُرسی، میزگرد خانواده بود
غلامرضا بکتاش، شاعر کودکان، در اردیبهشتماه ۱۳۵۱ متولد شده است. کودکی، نوجوانی و جوانی خود را در باغها و دشتهای سرسبز شهر ملایر گذرانده و روی زمین ساعتهای زیادی را به کار گندمچیدن، کاشتن گلها و درختان پرداخته است. وی در حال حاضر در کانون پرورش فکری ملایر، مربّی کودکان است.
از ایشان تاکنون بیش از ۵۰ عنوان کتاب شعر از جمله «رونویسی از بهار»، «آفرین به آفتاب»، «ازماه با خبر باش»، «خدا را دعوت کنیم»، «دعای باران»، «نوجوانی درخت کاج» و … به چاپ رسیده است و جایزههایی چون: کتاب سال سلامبچّهها، کتاب فصل، جشنوارهی مطبوعات کودک را در کارنامهی خود دارد. وی همچنین داور جشنوارههای معتبر فرهنگی و هنری مثل جشنوارهی شعر فجر و … بوده است.
غلامرضا بکتاش به بهانهی شب چِلّه با گلپونه صحبت کرده است. که حرفهای این شاعر کودکان را دربارهی شب به یادماندنی یلدا در ادامه میخوانید:
کرسی؛ میزگرد فرهنگی خانوادهها بود
ما در زمستانهای سرد کودکی، همراه با خانواده دورهم با صلح و صفا، خوشی و شادی، زیر کُرسیهایی که گرممان میکرد، جمع میشدیم. شب چِلّهی آن روزگار رسم بود هر کودکی آرزویی داشته باشد. از آنجایی ما بچّهها در این شب تا دیر وقت بیدار میماندیم، من آرزو میکردم فردا مدرسهها تعطیل باشد و ما به مدرسه نرویم و فردا در خانه بمانیم! در آن شبها یک چراغ گردسوز هم روی کُرسیها بود که شبهای تاریکمان را روشن میکرد. صورتهای ما را مهربانتر و گرمتر از همیشه نشان میداد. در آن روزهای سرد و زمستانی کُرسی برای خودش یک میزگرد فرهنگی برای خانوادهها به حساب میآمد.
سرما را کمتر احساس میکنیم
این روزها منازل و خانهها به بخاری و دیگر وسایل گرمایشی بیشتر مجهز شده است، سرمای برف و یخ را کمتر احساس میکنیم. همهی ماشینها هم که بخاری دارند. اما شب چِلّه در روزگار قدیم و زمان کودکی ما، شب سپیدبختی برف و سرما بود.
شب «چِلّه» در کودکی من، شب پیروزی نور بر تاریکی بود. شب قصّه و قصّهخوانی. شور و شعر و شعرخوانی. شب «حافظ» و حافظخوانی بود. خوب یادم هست که مادربزرگم قصّههای زیادی در ذهن داشت و به تاثیر قصّهها بر روی کودکان به خوبی آگاه بود و به فراخور زمان و مکان آن قصّهها را برای ما بچّهها تعریف میکرد. البته یادم نرود بگویم که در آنشب خوراکی هم زیاد بود؛ آجیل، میوه، انار و پرتقال، اما برای من در شب چِلّه نگاه کردن به صورت برادر و خواهرهایم و تکتک اعضای خانواده و یا مهمانهایی که به خانهمان میآمدند، مهمتر از خوراکیها و شبنشینیها و چیزهای دیگر بود.
یلدای بچّههای دیروز، یلدای بچّههای امروز
بچّههای دیروز، به واسطهی همین شبهای طولانی و نداشتن رسانههای مختلف، سرگرمی زیادی نداشتند. با قصّهی کدو تنبل و کلی قصّههای جورواجور دیگر به خوبی آشنا بودند و این اتفاقهای داستانی برای آنها از شب چِلّه آغاز میشد. کودکان با حافظ و دیگر شاعران بزرگ فارسیگو در همین دورهمیهای شبانه آشنا میشدند و دریای بیکران شعرهایشان و پندها و اندرزها، راه و رسم زندگی را در همین شبهای یلدا به خوبی به یاد میسپردند.
اما هر شب بچّهها در این روزگار با برنامهها، سرگرمیها و تبلیغات زیاد تلویزیون و دیگر رسانههای دیجیتالی مزیّن شده است که وقت و زمان زیادی را از آنها میگیرد و اجازه فکر کردن و پرداختن به ادبیات و سایر حوزههای فرهنگی و هنری را به آنها نمیدهند. خوب یادم هست که ما آنروزها در صف نفت درس میخواندیم تا خانه گرم بماند.
شب چِلّه باید یلدای فرهنگ باشد
کاش شب «چِلّه» که طولانیترین شب برای ما بوده و هست بود هرگز به بامداد نرسد. کاش خانوادهها قدرت و تاثیرگذاری فرهنگی شب چِلّه بر روی کودکان را بیشتر دریابند و فقط به فکر پفک، پُففیل، آجیل و تنقلات نباشند! اگر اینجور باشد شب چِلّه فرق خاصی با شبهای دیگر سال ندارد و به یک شب بیخاصیت و تکراری تبدیل خواهد شد. شب چِلّه برای ما و کودکانمان باید یلدای فرهنگ باشد. فرهنگی به طول شبهای بلند سال، نه شبی که فقط به میوه و رستوران و تخمه میگذرد.
دریغ و افسوس فرق یلدا با شبهای دیگر یک دقیقه است که گاهی هم اصلا متوجّه گذر آن دقیقه هم نمیشویم و فرصتهای خوبی که در این شب نهفته است را از دست میدهیم. کاش در این شب و شبهای طولانی فرصت قصّهخوانی را برای کودکان از دست ندهیم و همچنین قدر مادربزرگها و پدربزرگها را که گنجینهی غنی قصّهها و ادبیاتی که در ذهن دارند را بیشتر و بیشتر بدانیم.